ندایی آمد از سوی پروردگار: «فاخلَع نعلیک، إنک بالوادِ المقدس طُوی» کفشهایت را درآور، اینجا وادی مقدس طوی است. ای موسی، اینجا وادی مقدس است.ندایی آمد از سوی پروردگار: «فاخلَع نعلیک، إنک بالوادِ المقدس طُوی» کفشهایت را درآور، اینجا وادی مقدس طوی است. ای موسی، اینجا وادی مقدس است.نویسندۀ کتاب «پابرهنه در وادی مقدس» جبهههای جنگ ایران را همان وادی مقدس،سرزمین طوی، دانسته است، جایی که باید همانند سرزمین طوی کفش از پا درآورد، درست مانند شهید سید حمید میرافضلی، یعنی کسی که این کتاب دربارهاش نوشته شده است، کسی که عادت داشت بدون کفش روی خاکو سنگ جبههها قدم بردارد. او در ابتدای جنگ عضو ستاد چریکی شیخ هادی بود. معروف است سروکلۀ او هرجا که خبری از عملیات بود پیدا میشد. فرقی نمیکرد در جبهههای غرب باشد یا جنوب، درهرصورت با موتوری که داشت خودش را میرساند. در عملیات والفجر4 به سختی مجروح شد. به همین دلیل او را فرستادند شهر اما همینکه کمی حالش بهتر شد برگشت جبهه آن هم برای "شناسایی". میرافضلی در عملیاتهای شناسایی هم ید طولایی داشت. وقت زیادی را برای شناسایی منطقۀ هورالعظیم پیش از عملیات خیبر گذاشت و مدتها در آبهای سرد منطقه به گشتزنی پرداخت. همین هم باعث بهوجودآمدن دردی در پایش شد که تا آخر عمر همراهش بود. در عملیات خیبر ازآنجا که منطقه را خوب میشناخت، نیروها را همراهی میکرد و در همین عملیات هم شیمیایی شد و نهایتا وقتی که ترکِ شهید همت سوار موتور شده بود، گلولۀ تانکِ عراقی هر دو را به شهادت رساند. جنازهاش را که برای دفن به رفسنجان آوردند، جمعیت انبوهی جنازهاش را تا گلزار شهدا تشییع کردند.این کتاب به خوبی توانسته داستان یکی از مخلصترین نیروهای نظامی ایران را در جنگ به تصویر بکشد، کسی که در نوجوانی نسبتی با مذهب نداشت اما تغییر کرد و در جنگ تبدیل به یکی از فرماندهان شد و حتی هر وقت که به شهرش برمیگشت هم دنبال این بود که افراد بیشتری را برای جنگیدن جذب کند.