پیرزن گفت: «جهیزیۀ دخترم تو زیرزمین مانده. با بدبختی جمع کردمش.» مهدی به دوستانش گفت: «یاالله، بیایید جلوی در خانه سد درست کنیم.. زود باشید.» راه آب را بستند که سیل نتواند به خانه پیرزن نفوذ کند. مهدی به کوچه دوید و وانت آتشنشانی را پیدا کرد و به طرف خانۀ پیرزن آورد. چند لحظۀ بعد، شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد. مهدی غرق گل و لای بود. پیرزن گفت: «خیر ببینی پسرم... یکی مثل تو کمکم میکند... آنوقت شهردار ذلیلشده از صبح تا حالا پیدایش نیست. مگر دستم بهش نرسد...» مهدی خانۀ پیرزن را مرتب کرد و وقتی دید گروههای امدادی دارند پتو و پوشاک و غذا را بین سیلزدهها تقسیم میکنند، از پیرزن خداحافظی کرد. پیرزن گریهکنان دست به آسمان بلند کرد و گفت: «پسرم خیر از جوانیات ببینی. خدا از تو راضی باشد. خدا بگویم این شهردار را چه کند! کاش یک جو از غیرت و مردانگی تو را داشت!» مهدی از خانه بیرون رفت. پیرزن همچنان او را دعا و شهردار را نفرین میکرد و نمیدانست این دو، یک نفرند!پیرزن گفت: «جهیزیۀ دخترم تو زیرزمین مانده. با بدبختی جمع کردمش.» مهدی به دوستانش گفت: «یاالله، بیایید جلوی در خانه سد درست کنیم.. زود باشید.» راه آب را بستند که سیل نتواند به خانه پیرزن نفوذ کند. مهدی به کوچه دوید و وانت آتشنشانی را پیدا کرد و به طرف خانۀ پیرزن آورد. چند لحظۀ بعد، شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد. مهدی غرق گل و لای بود. پیرزن گفت: «خیر ببینی پسرم... یکی مثل تو کمکم میکند... آنوقت شهردار ذلیلشده از صبح تا حالا پیدایش نیست. مگر دستم بهش نرسد...» مهدی خانۀ پیرزن را مرتب کرد و وقتی دید گروههای امدادی دارند پتو و پوشاک و غذا را بین سیلزدهها تقسیم میکنند، از پیرزن خداحافظی کرد. پیرزن گریهکنان دست به آسمان بلند کرد و گفت: «پسرم خیر از جوانیات ببینی. خدا از تو راضی باشد. خدا بگویم این شهردار را چه کند! کاش یک جو از غیرت و مردانگی تو را داشت!» مهدی از خانه بیرون رفت. پیرزن همچنان او را دعا و شهردار را نفرین میکرد و نمیدانست این دو، یک نفرند! «دعا و نفرین بر آقای شهردار» مجموعۀ 11 داستان کوتاه مستند دربارۀ مهدی باکری، جوان انقلابی و سپس فرمانده نیروهای ایرانی در مقابل رژیم بعثی عراق است. این کتاب که داوود امیریان، نویسندۀ مشهور ایرانی در حوزۀ ادبیات نوجوانان آن را نوشته، تاکنون در ایران بیش از 15 بار در بیش از صدهزار نسخه منتشر شده است.