موصل شهری است در شمال عراق، با گرمای بیامان تابستان و سرمای سخت زمستان. موصل زندانهای مشهوری دارد؛ قلعههایی بزرگ با برجهای بلند و قطور، جوری که اگر در میان دیوارها محصور باشی اصلا حتی نمیتوانی فکر کنی که دنیایی پشت این دیوارها وجود دارد. اما علی، محمود، مجید، سجاد، رسول، حسن، روحالله و خیلیهای دیگر نزدیک به ده سال آنجا زندگی کردند و دوام آوردند. زندگی در اسارت خیلی دشوار است، اما زیر شکنجه غیرقابل تحمل میشود؛ شکنجههایی هرروزه که خیلی وقتها در تنها ساعات خروج از انفرادی اتفاق میافتد؛ جایی که انسان هرلحظه بین مرگ و زندگی معلق میماند. اما این آدمها در این شرایط ماندند و مقاومت کردند و سعی کردند زندان را، حتی سلولهای انفرادی را، جایی برای رشد و پیشرفت خودشان کنند. توی اردوگاهها مخفیانه برای هم انواع کلاسهای آموزشی را ایجاد کردند، شروع کردند به تقسیم کارها و تولید و خرید و فروش با نگهبانان. در سلولهای انفرادی تا جایی که میشد سعی میکردند با هم به زبان مورس حرف بزنند. با هم هماهنگ میکردند که همگی اعتصاب غذا کنند تا حکومت صدام مجبور شود اسرای زن را به صلیب سرخ معرفی کند. اگر هم نظارتها بیشتر میشد و نمیتوانستند به هم پیغام بدهند، شروع میکردند با خودشان و موشهای در و دیوار سلولشان حرف میزدند تا حافظهشان از دست نرود. «هفت روایت از موصل»، مجموعۀ خاطرات هفت نفر از اسرایی است که در جنگ تحمیلی صدام علیه ایران، اسیر شدند و سالهای زیادی را در اسارت گذراندند. این کتاب چیزهایی را برای ما روایت میکند که نه تنها صلیب سرخ، بلکه هیچ رسانهای راه پیدا نکرده بود تا ببیند و بشنود.