پسردایی قدسیه، محمد، با مادرش به شهر زندگیِ قدسیه آمدند و ده روزی ماندند. به محض اینکه به خانۀ آنها رسیدند، مادر محمد، حتی قبل از اینکه جرعهای آب بخورد، حرف خواستگاری را به میان آورد. در همان ده روزی که آنجا ماندند، محمد هم توانست دل همۀ خانواده را ببرد. اما قدسیه نمیتوانست راحت جواب بدهد. او درسخوانده بود درحالیکه محمد از نوجوانی ناچار به کار کردن و رها کردن درس شده بود. اما نهایتا دید که مهربانیهای محمد، لبخندهای محمد، در دلش جا گرفته، پس ازدواج با محمد را پذیرفت. چندماه بعد که با سختی فراوان توانستد عروسی کنند و خانهای در تهران بگیرند، انقلاب هم داشت شروع میشد و محمد هم یکی از انقلابیها بود. پسردایی قدسیه، محمد، با مادرش به شهر زندگیِ قدسیه آمدند و ده روزی ماندند. به محض اینکه به خانۀ آنها رسیدند، مادر محمد، حتی قبل از اینکه جرعهای آب بخورد، حرف خواستگاری را به میان آورد. در همان ده روزی که آنجا ماندند، محمد هم توانست دل همۀ خانواده را ببرد. اما قدسیه نمیتوانست راحت جواب بدهد. او درسخوانده بود درحالیکه محمد از نوجوانی ناچار به کار کردن و رها کردن درس شده بود. اما نهایتا دید که مهربانیهای محمد، لبخندهای محمد، در دلش جا گرفته، پس ازدواج با محمد را پذیرفت. چندماه بعد که با سختی فراوان توانستد عروسی کنند و خانهای در تهران بگیرند، انقلاب هم داشت شروع میشد و محمد هم یکی از انقلابیها بود. دو تا بچه داشتند که جنگ شروع شد. محمد هم رفت جنگ و خیلی زود شد فرمانده پشتیبانی؛ اگر یک روز نبود، ممکن بود خیلیها گرسنه یا بیسرپناه بمانند. همین شد که کمتر به خانه میآمد. اما قدسیه باید بدون او با دو تا بچه چه میکرد؟ بهخصوص حالا که در پایگاه نزدیک جبهه ساکن شده بودند. قدسیه، دختر تحصیلکردۀ خانۀ پدر، حالا با دو بچه، قرار شده بود کل پایگاه را هم فرماندهی کند؛ مسئولیت دهها خانواده. باید به همۀ امورات آنها رسیدگی میکرد، واسطۀ میان آنها و مسئولین بود و حتی باید خبر شهادت همسران خیلی از زنها را هم او به آنها میداد؛ کاری که هر کسی از پس آن برنمیآید.«رنج سعادت» روایت زندگی سردار شهید محمد عبادیان، یکی از فرماندهان نیروهای ایرانی در جنگ با رژیم بعثی عراق، و همسرش است. این کتاب یکی از کتابهای مجموعۀ «نیمۀ پنهان ماه» است که در ایران شهرت و محبوبیت فراوانی دارد. این کتاب در ایران تاکنون بیش از ده بار منتشر شده است.